fulminateدیکشنری انگلیسی به فارسیفیشینگ، رعد و برق زدن، غریدن، منفجر شدن، محترق شدن، با تهدید سخن گفتن، اعتراض کردن، داد و بیداد راه انداختن
fulminatedدیکشنری انگلیسی به فارسیفریاد زده، رعد و برق زدن، غریدن، منفجر شدن، محترق شدن، با تهدید سخن گفتن، اعتراض کردن، داد و بیداد راه انداختن
ravingدیکشنری انگلیسی به فارسیخنده دار، با بیحوصلگی حرف زدن، غریدن، دیوانه شدن، جار و جنجال راه انداختن
thunderedدیکشنری انگلیسی به فارسیرعد و برق، غرش کردن، غریدن، رعد زدن، آسمان غرش کردن، با صدای رعد اسا ادا کردن