blemishingدیکشنری انگلیسی به فارسیلکه دار کردن، خسارت وارد کردن، خوار کردن، اسیب زدن، افترا زدن، عیب دار کردن، بد نام کردن
blemishesدیکشنری انگلیسی به فارسیپرده ها، عیب، نقص، لکه دار کردن، خسارت وارد کردن، خوار کردن، اسیب زدن، افترا زدن، عیب دار کردن، بد نام کردن
flawدیکشنری انگلیسی به فارسینقص، عیب، رخنه، خدشه، شکاف، کاستی، درز، اشوب ناگهانی، ترک برداشتن، عیب دار کردن، تند باد