alternateدیکشنری انگلیسی به فارسیمتناوب، عوض و بدل، متناوب کردن، متناوب بودن، بنوبت انجام دادن، یک درمیان امدن، متبادل، یک درمیان
alternatesدیکشنری انگلیسی به فارسیجایگزین، عوض و بدل، متناوب کردن، متناوب بودن، بنوبت انجام دادن، یک درمیان امدن
rewardدیکشنری انگلیسی به فارسیجایزه، پاداش، اجر، انعام، مزد، مژدگانی، سزا، عوض، پاداش دادن، اجر دادن، عوض دادن، سزا دادن
rewardsدیکشنری انگلیسی به فارسیپاداش ها، پاداش، جایزه، اجر، انعام، مزد، مژدگانی، سزا، عوض، پاداش دادن، اجر دادن، عوض دادن، سزا دادن
organicدیکشنری انگلیسی به فارسیارگانیک، الی، عضوی، سازمانی، اساسی، حیوانی، بنیانی، ذاتی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی، اصلی