عهددیکشنری فارسی به انگلیسیage, allegiance, bonds, compact, covenant, day, obligation, pact, period, pledge, promise, rule, vow
pledgedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتعهد شد، متعهد شدن، گرو گذاشتن، بسلامتی کسی باده نوشیدن، التزام دادن، عهد کردن
pledgingدیکشنری انگلیسی به فارسیتعهد، متعهد شدن، گرو گذاشتن، بسلامتی کسی باده نوشیدن، التزام دادن، عهد کردن
pledgesدیکشنری انگلیسی به فارسیتعهدات، گرو، وثیقه، ضمانت، بیعانه، تعهد و التزام، سوگند ملایم، در گروگان، باده نوشی بسلامتی کسی، نوش، متعهد شدن، گرو گذاشتن، بسلامتی کسی باده نوشیدن، التزام داد
bondدیکشنری انگلیسی به فارسیرابطه، اوراق قرضه، پیوستگی، ضمانت، قید، زنجیر، بند، قرارداد، ضمانتنامه، کفیل، قرارداد الزاماور، عهد ومیثاق، رهن کردن، تضمین کردن