عملدیکشنری فارسی به انگلیسیact, action, activity, age _, agency, al _, ate, ation _, business, deed, doing, ence _, enterprise, function, handiwork, ion_, ism _, ment _, move, office, ope
pragmatismدیکشنری انگلیسی به فارسیپراگماتیسم، مصلحت گرایی، فلسفه عملی، جنبه عملی، قطعیت، بدیهی بودن، فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی، تعصب در اثبات عقیده خود