معنی عفیف | واژه یاب

جست‌وجوی دقیق

chaste, modest, moral, pious, pure, vestal, virgin, virginal, virtuous

chastely

حداکثر، حد اعلی، حد اکثر، بیشترین

مطلقا، گفتن، ادا کردن، فاش کردن، بزبان اوردن، مطلق، کاملا، غیر عادی، بحداکثر، باعلی درجه

سخنرانی، اظهار کننده، ادا کننده

اظهارنظر، گفتن، ادا کردن، فاش کردن، بزبان اوردن

اظهار داشتند، گفتن، ادا کردن، فاش کردن، بزبان اوردن

خالی، پاکدامن، عفیف، پرهیزکار، طاهر، خالص ومهذب

باکره، خوشه فلک، دست نخورده، استفاده نشده، پاکدامن، عفیف

پاک کننده، تمیز، پاک، پاکیزه، روشن، طاهر، صاف، عفیف، زلال، نظیف، باطراوت

فضیلت، با فضیلت، پاکدامن، پرهیزکار، باتقوا، متقی، عفیف، مقدس، فرهومند

پاک ترین، تمیز، پاک، پاکیزه، روشن، طاهر، صاف، عفیف، زلال، نظیف، باطراوت