عادیدیکشنری فارسی به انگلیسیaccustomed, automatic, average, bread-and-butter, chronic, common, commonplace, conventional, everyday, frequent, general, habitual, plain, matter-of-course, mi
break-inدیکشنری انگلیسی به فارسیشکستن، عادی شدن، حرز را شکستن و بزور داخل شدن، در میان صحبت کسی دویدن
break inدیکشنری انگلیسی به فارسیشکستن، عادی شدن، حرز را شکستن و بزور داخل شدن، در میان صحبت کسی دویدن
broken inدیکشنری انگلیسی به فارسیشکسته در، عادی شدن، حرز را شکستن و بزور داخل شدن، در میان صحبت کسی دویدن