عادتدیکشنری فارسی به انگلیسیcustom, groove, habit, manner, mannerism, practice, rote, rule, trick, use, wont
accustomingدیکشنری انگلیسی به فارسیعادت كردن، اشنا شدن، اشنا کردن، عادت دادن، معتاد ساختن، خو گرفتن، انس گرفتن، عادی کردن