serviceدیکشنری انگلیسی به فارسیسرویس، خدمت، کار، لوازم، استخدام، نوکری، زاوری، بنگاه، درخت سنجد، وظیفه، یک دست ظروف، اثاثه، تشریفات، کمک، عبادت، نظام وظیفه، یاری، سابقه، سرویس کردن، روبراه سا
messesدیکشنری انگلیسی به فارسیmesses، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، طعام، سالن غذا خوری سرباز خانه، خوراندن، شلوغ کاری کردن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراک دادن
transfusedدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال یافته است، رسوخ یافتن در، تزریق کردن در، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن
transfuseدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال دادن، رسوخ یافتن در، تزریق کردن در، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن
transfusingدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال دادن، رسوخ یافتن در، تزریق کردن در، از یک ظرف بظرف دیگر ریختن، چیزی را نقل وانتقال دادن