endureدیکشنری انگلیسی به فارسیتحمل کن، تحمل کردن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن، متحمل شدن
toleratesدیکشنری انگلیسی به فارسیتحمل می کند، تحمل کردن، مدارا کردن، برخورد هموار کردن، تاب اوردن، طاقت داشتن