ribsدیکشنری انگلیسی به فارسیدنده، گوشت دنده، ضلع، تکه گوشت دندهدار، هر چیز شبیه دنده، نهر کندن، دنده دار کردن، پشت بند زدن، مرز گذاشتن، شیار دار کردن
ribدیکشنری انگلیسی به فارسیدنده، گوشت دنده، ضلع، تکه گوشت دندهدار، هر چیز شبیه دنده، نهر کندن، دنده دار کردن، پشت بند زدن، مرز گذاشتن، شیار دار کردن
sidesدیکشنری انگلیسی به فارسیدو طرف، سمت، طرف، جانب، پهلو، ضلع، سو، کناره، جنب، طرفداری کردن، طرفداری کردن از، در یکسو قرار دادن