ضربهدیکشنری فارسی به انگلیسیblow, bump, clap, dent, impact, impulse, jar, jerk, knock, percussion, stroke
knockingدیکشنری انگلیسی به فارسیضربه زدن، بد گویی کردن از، زدن، کوبیدن، بهم خوردن، ضربات متوالی و تند زدن
strikeدیکشنری انگلیسی به فارسیضربه، اعتصاب، ضربت، برخورد، اصابت، ضرب، ضربه زدن، زدن، خوردن، اعتصاب کردن، خطور کردن، ضرب زدن، ضربت زدن، خوردن به، بخاطر خطور کردن، سکه ضرب کردن
knocksدیکشنری انگلیسی به فارسیضربه می زند، ضربت، صدای تغ تغ، درزدن، مشت، عیبجویی، بد گویی کردن از، زدن، کوبیدن، بهم خوردن، ضربات متوالی و تند زدن
strikesدیکشنری انگلیسی به فارسیاعتصاب، ضربه، ضربت، برخورد، اصابت، ضرب، ضربه زدن، زدن، خوردن، اعتصاب کردن، خطور کردن، ضرب زدن، ضربت زدن، خوردن به، بخاطر خطور کردن، سکه ضرب کردن