صافدیکشنری فارسی به انگلیسیbroad, even, flat, horizontal, smooth, square, tall, upright, open, plumb, serene
witnessesدیکشنری انگلیسی به فارسیشاهدان، شاهد، گواه، شهادت، گواهی، مدرک، شهادت دادن، دیدن، گواه بودن بر
smoothenedدیکشنری انگلیسی به فارسیصاف، صاف کردن، صاف شدن، نرم شدن، صاف و صیقلی شدن، صافکاری کردن، رنده کردن