aboutدیکشنری انگلیسی به فارسیدر باره، تقریبا، پیرامون، نزدیک، گرداگرد، بهر سو، بالاتر، در، در حدود، راجع به، در باب، در شرف، با، قریب، در اطراف، نزد، در صدد، دور تا دور
afterدیکشنری انگلیسی به فارسیبعد از، پس از، عقب، در عقب، بتقلید، بیادبود، در پی، پشت سر، مابعد، در جستجوی، در صدد
goدیکشنری انگلیسی به فارسیبرو، سیر، رفتن، راه رفتن، شدن، گشتن، رهسپار شدن، روانه ساختن، کار کردن، رواج داشتن، تمام شدن، روی دادن، بران بودن، در صدد بودن، راهی شدن، سیر کردن، پا زدن، گذشت