husbandدیکشنری انگلیسی به فارسیشوهر، مرد، شوی، کشاورز، گیاه پرطاقت، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، جفت کردن، خواستگاری کردن
coupleدیکشنری انگلیسی به فارسیزن و شوهر، زوج، جفت، دوتا، نر و ماده، جفت شدن، جفت کردن، وصل کردن، بهم بستن، پیوستن، جماع کردن، عمل امتزاج و جفت کردن
husbandsدیکشنری انگلیسی به فارسیشوهران، شوهر، مرد، شوی، کشاورز، گیاه پرطاقت، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، جفت کردن، خواستگاری کردن