branchedدیکشنری انگلیسی به فارسیشاخه ای، منشعب شدن، شاخه دراوردن، شاخهشاخه شدن، گل و بوته انداختن، مشتق شدن، جوانه زدن، براهجدیدی رفتن
sprigدیکشنری انگلیسی به فارسیشاخه، ترکه، شاخه کوچک، میخ کوچک بی سر، جوانک، نو باوه، گلدوزی کردن، بشکل شاخ و برگ در اوردن
indexesدیکشنری انگلیسی به فارسیشاخص ها، شاخص، فهرست، نمایه، سبابه، فهرست راهنما، راهنما، علامت، نما، جاانگشتی، راهنمای موضوعات، فهرست مواد، فهرست کردن، نشان دادن، دارای فهرست کردن، بفهرست درا
sprigsدیکشنری انگلیسی به فارسیشاخه ها، ترکه، شاخه کوچک، میخ کوچک بی سر، جوانک، نو باوه، گلدوزی کردن، بشکل شاخ و برگ در اوردن