شاخصدیکشنری فارسی به انگلیسیbarometer, distinctive, indicative, index, parameter, pre-eminent, preeminent, standard
lopsدیکشنری انگلیسی به فارسیلوپز، تلاطم، هرس کردن، با تنبلی حرکت کردن، سرشاخه زدن، چیدن، زدن، شلنگ برداشتن، شاخه های خشک را زدن، دست یا پای کسی را بریدن
lopدیکشنری انگلیسی به فارسیلپ، تلاطم، هرس کردن، با تنبلی حرکت کردن، سرشاخه زدن، چیدن، زدن، شلنگ برداشتن، شاخه های خشک را زدن، دست یا پای کسی را بریدن