سادگیدیکشنری فارسی به انگلیسیearthiness, ingenuousness, plainness, simpleness, simplicity, simplification
sendدیکشنری انگلیسی به فارسیارسال، ارسال داشتن، فرستا دن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، سوق دادن
goofsدیکشنری انگلیسی به فارسیگاو، شخص احمق و کودن، ادم ساده، خیط و پیت کردن، خطا کردن، از کار طفره رفتن
goofدیکشنری انگلیسی به فارسیگاو، شخص احمق و کودن، ادم ساده، خیط و پیت کردن، خطا کردن، از کار طفره رفتن
luredدیکشنری انگلیسی به فارسیجذاب، بوسیله تطمیع بدام انداختن، فریفتن، اغوا کردن، بطمع طعمه یا سودی گرفتار کردن