sightدیکشنری انگلیسی به فارسیمنظره، بینایی، دید، چشم، نظر، بینش، منظر، دیدگاه، جلوه، تماشا، باصره، قیافه، قدرت دید، هدف، الت نشانه روی، دیدن، رویت کردن، دید زدن، بازرسی کردن
sight-readدیکشنری انگلیسی به فارسیدیدنی، بدون مطالعه قبلی خواندن، بدون امادگی قبلی اجرا کردن، فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
predigestionدیکشنری انگلیسی به فارسیمقدمه، سهل الهظم سازی، تسهیل، هضم سریع و از روی عجله، هضم مصنوعی بوسیله دارو و غیره
eupepticدیکشنری انگلیسی به فارسیeupeptic، دارای هاضمه خوب، سهل الهضم، باروح، بشاش، وابسته به گوارش یا هضم غذا
handiestدیکشنری انگلیسی به فارسیمفیدترین، دستی، سودمند، دم دستی، قابل استفاده، مقتدر، ماهر، سریع، بسهولت قابل استفاده، سهل الاستعمال، اماده، روان، بادست انجام شده، موجود، چابک، چالاک، استاد در
lightestدیکشنری انگلیسی به فارسیسبک ترین، روشن، سبک، سبک وزن، کم، خفیف، اندک، ضعیف، تابان، سهل، اسان، چابک، هوس باز، اهسته، بیغم و غصه، وارسته، خل، بی عفت، زود گذر، سهل الهضم، کم قیمت، هوس امی