سنجیدندیکشنری فارسی به انگلیسیassay, assess, balance, evaluate, examine, gauge, judge, measure, ponder, quantify, rate, test, time, weigh
consideredدیکشنری انگلیسی به فارسیدر نظر گرفته شده، مطرح شده، سنجیده، با اندیشه صحیح، بافکر باز و درست
deliberateدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب شده، سنجیدن، کنکاش کردن، تعمد کردن، تعمق کردن، اندیشه کردن، عمدی