سردیکشنری فارسی به انگلیسیapex, bung, cap, cephalo-, confidence, crest, end, height, lid, mouthpiece, mystery, nib, point, poll, riddle, sharp, sir, skull, slick, slide, summit, tip, top
gammonsدیکشنری انگلیسی به فارسیجواهرات، بازی تخته نرد، یاوه، ران نمک زده و دود زده خوک، مارس کردن، لاف زدن، سردواندن، نمک زدن و دودی کردن
gammonدیکشنری انگلیسی به فارسیقمار، بازی تخته نرد، یاوه، ران نمک زده و دود زده خوک، مارس کردن، لاف زدن، سردواندن، نمک زدن و دودی کردن