obliteratingدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، پاک کردن، معدوم کردن، محو کردن، زدودن، سربه سر کردن، ستردن، ناپدید ساختن
obliterateدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین بردن، پاک کردن، معدوم کردن، محو کردن، زدودن، سربه سر کردن، ستردن، ناپدید ساختن
annihilateدیکشنری انگلیسی به فارسینابود کردن، از بین بردن، سربه سر کردن، محو کردن، خرد کردن، خنثی نمودن، فنا کردن
annihilatesدیکشنری انگلیسی به فارسینابود می شود، نابود کردن، از بین بردن، سربه سر کردن، محو کردن، خرد کردن، خنثی نمودن، فنا کردن
uproseدیکشنری انگلیسی به فارسیبالا بردن، برخاستن، طغیان کردن، ببالا رفتن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، سر و صدا و اشوب کردن