سردیکشنری فارسی به انگلیسیapex, bung, cap, cephalo-, confidence, crest, end, height, lid, mouthpiece, mystery, nib, point, poll, riddle, sharp, sir, skull, slick, slide, summit, tip, top
drop inدیکشنری انگلیسی به فارسیافتادن، اتفاقا دیدن کردن، انداختن در، خدمت کسی رسیدن، سر زدن، سر کشیدن
founderingدیکشنری انگلیسی به فارسیبنیانگذار، از پا افتادن، لنگ شدن، فرو ریختن، خیط و پیت شدن، خیط و پیت کردن، سر خوردن، فرو رفتن، فرو نشستن