سرخوردگیدیکشنری فارسی به انگلیسیdent, despair, disappointment, discouragement, disenchantment, disillusionment, frustration, letdown, repulsion, slough
commandدیکشنری انگلیسی به فارسیفرمان، فرماندهی، سرکردگی، فرمایش، فرمان دادن، حکم کردن، امر کردن، فرمودن
commandsدیکشنری انگلیسی به فارسیدستورات، فرماندهی، فرمان، سرکردگی، فرمایش، فرمان دادن، حکم کردن، امر کردن، فرمودن