ralliedدیکشنری انگلیسی به فارسیتجمع کرد، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، گرد امدن، سرو صورت تازه گرفتن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن
organiseدیکشنری انگلیسی به فارسیسازمان دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن، تشکیل دادن، سازمند کردن، درست کردن
rallyingدیکشنری انگلیسی به فارسیتجمع، صف ارایی کردن، دوباره جمع اوری کردن، دوباره بکار انداختن، نیروی تازه دادن به، گرد امدن، سرو صورت تازه گرفتن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن
organisesدیکشنری انگلیسی به فارسیسازماندهی می کند، سازمان دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن، تشکیل دادن، سازمند کردن، درست کردن