سرشتدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, habitude, heart, humor, instinct, inwardness, makeup or make-up, mold, nature, self, temperament
tempersدیکشنری انگلیسی به فارسیتمپورها، خوی، طبع، مزاج، خو، قلق، خیم، سرشت، طبیعت، حالت، خشم، ابدیده کردن، ملایم کردن، مخلوط کردن، میزان کردن، اب دادن، درست ساختن، درست خمیر کردن
characterدیکشنری انگلیسی به فارسیشخصیت، سرشت، خاصیت، سیرت، دخشه، طبیعت، نهاد، رقم، خط، خوی، طبع، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، خیم، مونه، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی، نوشتن، مجسم کردن
naturesدیکشنری انگلیسی به فارسیطبیعت، ماهیت، سرشت، ذات، فطرت، نوع، طبع، خاصیت، گونه، نهاد، روح، خوی، گوهر، منش، سیرت، غریزه، خو، افرینش، مشرب، خمیره، خیم