سختدیکشنری فارسی به انگلیسیaustere, brutal, crucial, demanding, hard, difficult, heavy, dour, firm, formidable, hard-line, harsh, inflexible, rough, intense, invincible, sharp, keen, sore
solidifyدیکشنری انگلیسی به فارسیسخت شدن، سفت کردن، محکم کردن، جامد کردن، متبلور شدن، سفت کردن یا شدن، یک پارچه شدن، متبلور کردن
faggingدیکشنری انگلیسی به فارسیچرت زدن، جان کندن، از پا در اوردن، خرحمالی کردن، سخت کار کردن، خسته کردن