soدیکشنری انگلیسی به فارسیبنابراین، پس، چنین، چنان، چندان، اینقدر، بنابر این، انقدر، همینطور، همچنان، بقدری، این طور، چندین، همچو، همینقدر، بهمان اندازه، از انرو، باین زیادی
solidifyدیکشنری انگلیسی به فارسیسخت شدن، سفت کردن، محکم کردن، جامد کردن، متبلور شدن، سفت کردن یا شدن، یک پارچه شدن، متبلور کردن
faggingدیکشنری انگلیسی به فارسیچرت زدن، جان کندن، از پا در اوردن، خرحمالی کردن، سخت کار کردن، خسته کردن