سختیدیکشنری فارسی به انگلیسیausterity, crisis, difficulty, discomfort, hardness, harshness, pinch, rigidity, rigidness, ruggedness, severeness, severity, solidity, starkness, steel, stiffn
pull-throughدیکشنری انگلیسی به فارسیکشیدن، در تنگنا کمک یافتن، در وضع خطرناکی انجام وظیفه کردن، در سختی بکسی کمک کردن
dragsدیکشنری انگلیسی به فارسیکشیدن، کمر، چنگک، سربار، کشاندن، بزور کشیدن، سخت کشیدن، لاروبی کردن، کاویدن، با تور گرفتن
draggedدیکشنری انگلیسی به فارسیکشید، کشیدن، کشاندن، بزور کشیدن، سخت کشیدن، لاروبی کردن، کاویدن، با تور گرفتن