سبکدیکشنری فارسی به انگلیسیaccent, fashion, key, light, mode, papery, phraseology, portable, slight, style, thin, tone, underweight, undignified, unsubstantial, vein, way, yeasty
obscurantismدیکشنری انگلیسی به فارسیمبهم بودن، تاریک اندیشی، کهنه پرستی، مخالفت با روشنفکری، سبک نگارش مبهم، مخالفت با علم و معرفت
accountدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان، پا، حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اق
jarدیکشنری انگلیسی به فارسیشیشه، تکان، لرزه، بلونی، کوزه دهن گشاد، سبو، خم، شیشه دهن گشاد، جنبش، دعوا و نزاع، لرزیدن صدای ناهنجار، طنین انداختن، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن، تصادف