obscurantismدیکشنری انگلیسی به فارسیمبهم بودن، تاریک اندیشی، کهنه پرستی، مخالفت با روشنفکری، سبک نگارش مبهم، مخالفت با علم و معرفت
accompaniesدیکشنری انگلیسی به فارسیهمراه با، همراهی کردن، همراه بودن، جفت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، دم گرفتن، صدا یا ساز را جفت کردن
accountدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب، گزارش، شرح، صورت حساب، خبر، حکایت، سبب، بیان علت، داستان، پا، حساب کردن، شمردن، محاسبه نمودن، حساب پس دادن، دانستن، مسئول بودن، ذکر علت کردن، دلیل موجه اق