ساکندیکشنری فارسی به انگلیسیdenizen, dweller, passive, immobile, immovable, inactive, resident, still, motionless, occupant, occupier, placid, quiescent, quiet, settler, static, tranquil
lodgedدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلیم شد، مسکن دادن، منزل دادن، پذیرایی کردن، گذاشتن، تسلیم کردن، قرار دادن، منزل کردن، بیتوته کردن، به لانه پناه بردن، ساکن کردن
settlesدیکشنری انگلیسی به فارسیحل و فصل می شود، واریز، ته نشین شدن، ماندن، مستقر شدن، تصفیه کردن، مقیم شدن، مسکن دادن، فیصل دادن، تسویه کردن، مسکن گزیدن، نشست کردن، تصفیه حساب کردن، فرو نشستن