orderدیکشنری انگلیسی به فارسیسفارش، نظم، دستور، ترتیب، راسته، فرمان، نظام، حواله، سامان، دسته، انتظام، ایین، فرمایش، امریه، ارایش، ضابطه، زمره، صنف، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروهخاص
ordersدیکشنری انگلیسی به فارسیسفارشات، سفارش، نظم، دستور، ترتیب، راسته، فرمان، نظام، حواله، سامان، دسته، انتظام، ایین، فرمایش، امریه، ارایش، ضابطه، زمره، صنف، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی
arrangingدیکشنری انگلیسی به فارسیسامان دادن، مرتب کردن، ترتیب دادن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، اراستن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن