organisesدیکشنری انگلیسی به فارسیسازماندهی می کند، سازمان دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن، تشکیل دادن، سازمند کردن، درست کردن
organiseدیکشنری انگلیسی به فارسیسازمان دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن، تشکیل دادن، سازمند کردن، درست کردن
organizesدیکشنری انگلیسی به فارسیسازماندهی می کند، سازمان دادن، متشکل کردن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن، تشکیل دادن، سازمند کردن، درست کردن
arrangingدیکشنری انگلیسی به فارسیسامان دادن، مرتب کردن، ترتیب دادن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، اراستن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن
arrangesدیکشنری انگلیسی به فارسیترتیب می دهد، مرتب کردن، ترتیب دادن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، اراستن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن