visitedدیکشنری انگلیسی به فارسیملاقات کرد، دیدن کردن از، ملاقات کردن، زیارت کردن، عیادت کردن، دید و بازدید کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن
visitsدیکشنری انگلیسی به فارسیبازدیدکننده داشته است، بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، ملاقات کردن، زیارت کردن، عیادت کردن، دید و بازدید کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن
visitدیکشنری انگلیسی به فارسیبازدید کنید، بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، ملاقات کردن، زیارت کردن، عیادت کردن، دید و بازدید کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن
peregrinatedدیکشنری انگلیسی به فارسیپیروز شد، سرگردان بودن، بزیارت رفتن، سفر کردن، اواره بودن، در کشور خارجی اامت کردن
peregrinateدیکشنری انگلیسی به فارسیفرار کن، سرگردان بودن، بزیارت رفتن، سفر کردن، اواره بودن، در کشور خارجی اامت کردن