معنی زشم | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

جست‌وجوی مشابه

الزام

دیکشنری فارسی به انگلیسی

constraint, demand, incumbency, indication, obligation, requirement, stipulation

الزام (قانونی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

liability

الزام داشتن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

get

الزاما

دیکشنری فارسی به انگلیسی

necessarily, needs, perforce

الزامات

دیکشنری فارسی به انگلیسی

occasions

جست‌وجوی غلط تایپی

cal

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کال

جست‌وجوی مشابه غلط تایپی

caloyer

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کلاویه

calathea

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کلاتهی

calciferous

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کلسیفوره، دارای کالسیت یا کربنات اهک

caleb

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کالیب

calorize

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کالری بخورید

جست‌وجوی متن

Zama

دیکشنری انگلیسی به فارسی

زاما

binding

دیکشنری انگلیسی به فارسی

الزام آور، انقیاد، جلد، شیرازه، صاحفی، اجباری، الزام اور

requins

دیکشنری انگلیسی به فارسی

الزامات

requisites

دیکشنری انگلیسی به فارسی

الزامات، لازمه، شرط لازم، احتیاج، چیز ضروری

imperatives

دیکشنری انگلیسی به فارسی

الزامات