زبوندیکشنری فارسی به انگلیسیabject, down , downfallen, groveler, groveller, helpless, low, pitiful, puny, servile, weak, wretched
belabouringدیکشنری انگلیسی به فارسیخرابکاری، امدن و رفتن، شلاق زدن، زخم زبان زدن، سخت زدن، با دقت روی چیزی کار کردن
belaboringدیکشنری انگلیسی به فارسیدلسردی، زخم زبان زدن، امدن و رفتن، سخت زدن، شلاق زدن، با دقت روی چیزی کار کردن
belaborsدیکشنری انگلیسی به فارسینابینایان، زخم زبان زدن، امدن و رفتن، سخت زدن، شلاق زدن، با دقت روی چیزی کار کردن
belaborدیکشنری انگلیسی به فارسیدلربا، زخم زبان زدن، امدن و رفتن، سخت زدن، شلاق زدن، با دقت روی چیزی کار کردن
belabourدیکشنری انگلیسی به فارسیبلابور، امدن و رفتن، شلاق زدن، زخم زبان زدن، سخت زدن، با دقت روی چیزی کار کردن