fumbledدیکشنری انگلیسی به فارسیفامیل، اشتباه کردن، لکنت زبان پیدا کردن، من من کردن، کورکورانه جلو رفتن، سنبل کردن، توپ را از دست دادن
catchesدیکشنری انگلیسی به فارسیجلب می کند، شکار، دستگیره، اخذ، زبانه، عمل گرفتن، لغت چشمگیر، گرفتن، از هوا گرفتن، بدست اوردن، جلب کردن، درک کردن، فهمیدن، دچار شدن به، چنگ زدن، قاپیدن
catchدیکشنری انگلیسی به فارسیگرفتن، شکار، دستگیره، اخذ، زبانه، عمل گرفتن، لغت چشمگیر، از هوا گرفتن، بدست اوردن، جلب کردن، درک کردن، فهمیدن، دچار شدن به، چنگ زدن، قاپیدن