رسیدن بهدیکشنری فارسی به انگلیسیamount, attainment, attend, contact, find, get, hit, land, lead , light, step, swell, tease, total, touch, win
spinsدیکشنری انگلیسی به فارسیچرخش، چرخاندن، چرخیدن، چرخ زدن، فر زدن، ریسیدن، رشتن، تنیدن، به درازا کشاندن، خیط و پیت کردن