ریزهدیکشنری فارسی به انگلیسیatom, chip, corpuscle, crumb, diminutive, drop, exiguous, fine, grain, granule, midget, minuscule, nip, nub, scrap, shiver, slight, smithereens, speck, tiny, to
stemsدیکشنری انگلیسی به فارسیساقه، ریشه، تنه، میله، گردنه، دنباله، اصل، دودمان، دسته، ریشه لغت قطع کردن، ساقه دار کردن، بند اوردن
stemدیکشنری انگلیسی به فارسیساقه، ریشه، تنه، میله، گردنه، دنباله، اصل، دودمان، دسته، ریشه لغت قطع کردن، ساقه دار کردن، بند اوردن
thrumدیکشنری انگلیسی به فارسیترم، ته نخ، ریشه یا نخ اویخته، اندک، صدای تپ تپ یا زدن روی میز، روی میز زدن، مضراب زدن، زرزر کردن