رفتندیکشنری فارسی به انگلیسیbegone, betake, blow , depart, departure, due, evaporate, exit, get, go, going, head, leave, parting, pass, pile, quit, ride, roll, set, step, sweep, visit, wit
ploughedدیکشنری انگلیسی به فارسیشخم زده شده، شخم زدن، شخم کردن، شیار کردن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن، خیش زدن، خیش کشیدن
plowدیکشنری انگلیسی به فارسیشخم زدن، ماشین برف پاک کن، شخم، خیش، گاو اهن، شخم کردن، شیار کردن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن، خیش زدن، خیش کشیدن
sweepدیکشنری انگلیسی به فارسیجارو کردن، جارو، رفت و برگشت، وسعت میدان دید، زدودن، جاروب کردن، رفتن، روبیدن، روفتن، بسرعت گذشتن از، از این سو بان سو حرکت دادن
sweepsدیکشنری انگلیسی به فارسیجارو می کشد، جارو، رفت و برگشت، وسعت میدان دید، زدودن، جاروب کردن، رفتن، روبیدن، روفتن، بسرعت گذشتن از، از این سو بان سو حرکت دادن
ploughدیکشنری انگلیسی به فارسیشخم زدن، ماشین برف پاک کن، شخم، خیش، گاو اهن، شخم کردن، شیار کردن، باسختی جلو رفتن، برف روفتن، خیش زدن، خیش کشیدن