روشدیکشنری فارسی به انگلیسیapproach, attitude, bearing, course, deal, escent _, fashion, knack, line, manner, means, ment _, method, mode, order, path, procedure, process, sort, system, t
ratesدیکشنری انگلیسی به فارسینرخ ها، نرخ، سرعت، میزان، روش، درچند، ارزیابی کردن، شمردن، سنجیدن، نرخ بستن بر چیزی، بها گذاشتن بر، بر اورد کردن
zeroدیکشنری انگلیسی به فارسیصفر، عدد صفر، هیچ، علامت صفر، مبداء، محل شروع، نقطه گذاری کردن، روی صفر میزان کردن
zeroesدیکشنری انگلیسی به فارسیصفرها، صفر، عدد صفر، هیچ، علامت صفر، مبداء، محل شروع، نقطه گذاری کردن، روی صفر میزان کردن