روشدیکشنری فارسی به انگلیسیapproach, attitude, bearing, course, deal, escent _, fashion, knack, line, manner, means, ment _, method, mode, order, path, procedure, process, sort, system, t
transmigrationدیکشنری انگلیسی به فارسیمهاجرت، تبعید، فرهنگسار، فراکوچ، حلول روح مرده در بدن موجود زنده دیگری
transmigrationsدیکشنری انگلیسی به فارسیtransmigrations، تبعید، فرهنگسار، فراکوچ، حلول روح مرده در بدن موجود زنده دیگری
meekerدیکشنری انگلیسی به فارسیمرطوب کننده، با حوصله، بردبار، فروتن، حلیم، رام، خاضع، بی روح، ملایم، مهربان، افتاده، نجیب
meekestدیکشنری انگلیسی به فارسیخنده دار، با حوصله، بردبار، فروتن، حلیم، رام، خاضع، بی روح، ملایم، مهربان، افتاده، نجیب