روشدیکشنری فارسی به انگلیسیapproach, attitude, bearing, course, deal, escent _, fashion, knack, line, manner, means, ment _, method, mode, order, path, procedure, process, sort, system, t
fuzzدیکشنری انگلیسی به فارسیفاز، کرک، ریش تازه جوان، ریش ریش شدن، کرکی شدن، کرکی کردن، پرزدارکردن، گیج کردن
refreshدیکشنری انگلیسی به فارسیتازه کردن، نیروی تازه دادن به، روشن کردن، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن، خنک ساختن، خنک کردن