waningدیکشنری انگلیسی به فارسیکاهش می یابد، کم شدن، رو بکاهش گذاشتن، نقصان یافتن، وارفتن، به آخر رسیدن، خرد شدن
imbricatedدیکشنری انگلیسی به فارسیجبرانی، پولک پولک کردن، مثل فلس ماهی روی همچیدن، نیمه نیمه روی هم گذاشتن
imbricateدیکشنری انگلیسی به فارسیجاذب، پولک پولک کردن، مثل فلس ماهی روی همچیدن، نیمه نیمه روی هم گذاشتن
imbricatingدیکشنری انگلیسی به فارسیجاذب، پولک پولک کردن، مثل فلس ماهی روی همچیدن، نیمه نیمه روی هم گذاشتن