رواندیکشنری فارسی به انگلیسیbreath, fluent, fluently, fluid, smooth, liquid, psycho-, psychoneurotic, runny, silver-tongued, soul, spirit
Romanceدیکشنری انگلیسی به فارسیداستان عاشقانه، رمان، افسانه، کتاب رمان، بصورت تخیلی در اوردن، خیال بافی کردن
romancesدیکشنری انگلیسی به فارسیعاشقانه ها، داستان عاشقانه، رمان، افسانه، کتاب رمان، بصورت تخیلی در اوردن، خیال بافی کردن
refreshدیکشنری انگلیسی به فارسیتازه کردن، نیروی تازه دادن به، روشن کردن، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن، خنک ساختن، خنک کردن
revivedدیکشنری انگلیسی به فارسیاحیانا، زنده شدن، احیا کردن، احیا شدن، بهوش اوردن، دوباره دایر شدن، دوباره رواج پیدا کردن، نیروی تازه دادن، باز جان بخشیدن، بهوش امدن