رنگدیکشنری فارسی به انگلیسیchrome _, chromo-, color, coloring, daub, dyestuff, hue, paint, pigment, pigmentation, smack, stain, tincture, tone, tune
leadدیکشنری انگلیسی به فارسیرهبری، سرب، هدایت، تقدم، سبقت، مدرک، شاقول گلوله، سر پوش، پیش افت، راه آب، راهنمایی، رهبری کردن، سوق دادن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بردن، بران د