balkدیکشنری انگلیسی به فارسیبله، مانع، مرز، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور، طفره رفتن از، مانع شدن، امتناع ورزیدن، رد کردن، زیرش زدن، مانع رشدونموشدن
balksدیکشنری انگلیسی به فارسیبالکن، مانع، مرز، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور، طفره رفتن از، مانع شدن، امتناع ورزیدن، رد کردن، زیرش زدن، مانع رشدونموشدن