رساندندیکشنری فارسی به انگلیسیcarry, communicate, conduct, convey, express, fetch, give, intend, ply, reach, say, supply, sweep, transmit, understand
remittedدیکشنری انگلیسی به فارسیمجاز است، بخشیدن، خرد شدن، معاف کردن، امرزیدن، پول رسانیدن، وجه فرستادن
remitsدیکشنری انگلیسی به فارسیمجاز است، بخشیدن، خرد شدن، معاف کردن، امرزیدن، پول رسانیدن، وجه فرستادن
harmingدیکشنری انگلیسی به فارسیآسیب رساندن، صدمه زدن، اسیب رساندن، خسارت رساندن، خسارت زدن، خسارت وارد اوردن، خسارت وارد کردن