ردیفدیکشنری فارسی به انگلیسیalignment, bank, category, file, line, queue, range, rank, row, series, string, succession, train
runدیکشنری انگلیسی به فارسیاجرا کن، رانش، ترتیب، سلسله، تک، ردیف، محوطه، سفر و گردش، حدود، امتداد، رد پا، دویدن، راندن، اداره کردن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، جاری شدن، دوام یافتن، ادامه