paralysisدیکشنری انگلیسی به فارسیفلج، رخوت، وقفه، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی
aestivatedدیکشنری انگلیسی به فارسیآستانه، تابستان را گذراندن، رخوت تابستانی داشتن، تابستان را بحال رخوت گذراندن
lethargyدیکشنری انگلیسی به فارسیآرامش، بی حالی، رخوت، بی علاقگی، مرگ کاذب، سبات، خواب مرگ، موت کاذب، تهاون